ایستگاه

مکانی برای توقف٬ تفکر و تبسم

ایستگاه

مکانی برای توقف٬ تفکر و تبسم

دانستنی های بسیار مفید

برای درخشندگی مو
یک قاشق سرکه به موهای خود زده، سپس آب بکشید


برای به دست آوردن یخ پاک و تمیز
آب را اول بجوشانید


برای پاک کردن آدامس از روی لباس
لباس را به مدت 1 ساعت در فریزر قرار دهید


برای جلا بخشیدن به لباس های سفید
لباس را همراه با یک تکه لیمو به مدت 10 دقیقه در آب داغ خیس کنید


برای جلوگیری از ریزش اشک هنگام پوست کندن پیاز
آدامس بجوید


برای جوشاندن سریع سیب زمینی
پیش از جوشاندن سیب زمینی را فقط از یک جهت پوست بگیرید


برای جوشاندن سریع تخم مرغ
به آب آن نمک اضافه کنید


برای امتحان تازه بودن ماهی
آن را در یک کاسه آب سرد بگذارید. در صورتی که ماهی شناور شود تازه است


برای امتحان تازگی تخم مرغ

آن را در آب بگذارید اگر به صورت افقی قرار گرفت تازه است. اگر به صورت کج قرار گرفت 3-4 روزه است. اگر عمودی قرار گرفت 10 روزه است. اگر شناور شد کهنه است


برای پاک کردن اثر جوهر از روی لباس
خمیر دندان را روی لکه جوهر قرار دهید و بگذارید خشک شود سپس بشویید


برای فرار مورچه ها
پوست خیار را نزدیک سوراخ مورچه‌ها قرار دهید


برای خلاص شدن از دست موش
در محلی که موش را پیدا کرده‌اید فلفل سیاه بپاشید. موشها فرار خواهند کرد


برای خلاص شدن از دست حشرات در هنگام شب

برگهای نعنا را نزدیک تخت و بالش و در اطراف اطاق خود قرار دهید

دانه

دانه کوچک بود و کسی او را نمی‌دید.
                      سال‌های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود
دانه دلش می‌خواست به چشم بیاید، اما نمی‌دانست چگونه. 
گاهی سوار باد می‌شد و از جلوی چشمها می‌گذشت.        
گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می‌انداخت  
و گاهی فریاد می‌زد و می‌گفت:من هستم، من اینجا هستم، تماشایم کنید
 

اما هیچکس جز پرنده‌ها‌یی که قصد خوردنش را داشتند
 
یا حشره‌هایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه می‌کردند

به او توجهی نمی‌کرد
 
   
 
 
دانه خسته بود از این زندگی؛

 
  از این‌ همه گم‌ بودن و کوچکی خسته بود  

یک روز رو به خدا کرد و گفت
:
 
  نه، این رسمش نیست. من به چشم هیچ‌کس نمی‌آیم.
 
     کاشکی کمی بزرگتر، کمی بزرگتر مرا می‌آفریدی

خدا گفت
:
 
اما عزیز کوچکم ....
تو بزرگی، بزرگتر از آنچه فکر می‌کنی

 
  حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ‌شدن ندادی.      
رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده‌ای.
 

 
راستی یادت باشد تا وقتی که می‌خواهی به چشم بیایی، دیده نمی‌شوی.  
خودت را از چشم‌ها پنهان کن تا دیده شوی
 
   

دانه کوچک معنی حرف‌های خدا را خوب نفهمید،

اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد

سال‌ها بعد دانه کوچک، سپیداری بلند و
با شکوه بود

که هیچکس نمی‌توانست ندیده‌اش بگیرد.
 
 
سپیداری که به چشم همه می‌آمد

گاهی اتفاقی در زندگی آدم ها می افتد که فکر می کنند شر است
اما تنها خدا می داند که آن اتفاق برایش جز خیر نیست و
گاهی خیری که فقط خدا می داند شر است